بگذار تا بگويم تقدير لا اباليست

عكس و متون ادبي

...

من همان زنی هستم

که بعد ها به پسرت نشان می دهی

و می گویی این زن را دوست داشتم



او از تو می پرسد که چه شد از یکدیگر جدا شدید؟

تو بگو، تقصیر خودش بود ، دیوانه بود

نشانه اش هم این است که او هنوز هم عاشق من است

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

!

من يك عذرخواهی به خودم بدهكارم...

برای اينكه غرورم را شكستم...

برای اينكه هميشه احساساتی بودم...

برای اينكه انسان بودم !!!

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ديره

تو سکوت ميکنی
..
و فرياد زمانم را نمی شنوی !
..
يک روز !
... ... ..
من سکوت خواهم کرد و تو آن روز ............
..
برای اولين بار مفهوم "دير شدن " را خواهی فهميد...

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: شنبه 27 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دلهــره

دستانم را محکم بگیر

میترسم از تکرار


جهان شلوغ تر از آن است که هر کس،فقط یک بار گم شود…

 

 

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

زن...

زن معنی تمام نگاه ها را می داند

میداند...چه نگاهی برای دیدن قلبش است...!

چه نگاهی برای... کشف اندامش!

به قول ضرب المثل قدیمی

پنجره ی قلب زن چشمانش است.....

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دلم برای کسی........

 

دلم برای كسی تنگ است كه اينجا می آيد و دست نوشته هايم را میخواند...

              كسی كه تنها رد پايش يك غريبه است و بس ...

                          كسی كه او را "......" می نامم ...!!!

 

 

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

اعتراف

من نمی‌فهمم چرا هیچ کس برنمی دارد بنویسد از مردهــا...
از چشم‌ها و شــانه‌ها و دستهایشــان
از آغوششان ، از عطر تنشـان، از صدایشــان...
پررو می‌شوند؟
خب بشوند.
مگر خود ما با هر دوستت دارمی تا آسمـان نرفته‌ایم؟ مگر ما به اتکــاء همین دست‌ها
همین نگاه‌ها ، همین آغوشهـا ، در بزنگاههای زندگی
سرِپا نمانده‌ایم؟...
من بلد نیستم در سـایه، دوست داشته باشم ، من می‌خواهم خواستنم گوش فلک را کر کند.
من می‌خواهم
مَردَم
دلش غنج بزند ازاینکه بداند عشقـش دوستش دارد.....!

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: جمعه 19 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

از من فاصله بگير

از من فاصله بگير !
هربار که به من نزديک می شوی باور می کنم ؛
هنوز می شود زندگی را دوست داشت ...
از من فاصله بگير !
من خسته ام از اين اميدهای کوتاه ... !!!

 

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: جمعه 19 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

حسرت

میخواهم برگردم به کودکی
آن زمان ها که:
پدر تنها قهرمان بود ، عشق تنها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نقطه ی زمین شانه های پدر بود ، بدترین دشمنانم خواهر و برادران خودم بودند
تنها دردم زانوهای زخمی ام بودند ، تنها چیزی که میشکست اسباب بازیهایم بود
و معنای خدا خافظ تا فردا بود.

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: جمعه 19 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

*

گاهی بعضی ها رو ؛
خیلی راحت میبخشی !

چون دوس داری ،
بازم تو زندگیت باشن ... !!!

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: جمعه 19 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

...

تو چه می فهمی حال و روز کسی را که دیگر هیـــــــــــچ نگاهی دلش را نمی لرزاند...؟

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: جمعه 19 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

کاش یادت نرود

کاش یادت نرود...
روی آن نقطه پر رنگ بزرگ ، بین ناباوری آدم ها ، یک نفر می خواهد که تو خندان باشی
  نکند کنج هیاهوی زمان برم از یادت...

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: جمعه 19 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

مرد من

مرد من از آن مردهایی نیست که بپسندی از آن مردهایی نیست که برایت ستاره بچیند فقط از آن دسته معدود مردهایی ست که وقتی نمی بینی اش انگار چیز بزرگی کم داری چیزی قد دوست داشتن هایت که با کسی تکرار نمی شود

 

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

حکایت من

حکایت من حکایت کسی است که عاشق دریا بود اما قایق نداشت

دلباخته سفر بود اما همسفر نداشت

حکایت کسی است که زجر کشید اما ضجه نزد

زخم داشت وننالید

گریه کرد اما اشک نریخت

حکایت کسی است که پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همۀ صداها را بشنود...

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خسته...

اگر نبوده ام
نه آنکه سَرم گرم است،
که سنگین است.
نه آنکه دلم مشغول،
که پُردرد است.
اگر نبوده ام، خسته ام چونکه.
فریبِ کلمات خسته ام کرده است

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

!!

نیامدنش را باور نمی کنم...غیر ممکن است او نیامده باشد
حتما، حالا زیر باران مانده است و نا امید و خسته در خیابان ها قدم می زند
من به باز بودن درها...
مشکوکم..

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

اگر. . .

دل دیوانه من اين همه آواره مگرد... خانه دوست همينجاست اگر بگذارند!

. . . اگر بگذارند! اگر. . .

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

!

نزديك بيا،فاصله ات را كم كن           وانگاه به سمت من سرت را خم كن

مي بيني كه چقدر من يخ زده ام          با آتش بوسه ات كمي گرمم كن

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

برویم

برویم
من به پشت سر نگاه نمیکنم.
در جاده دخترکی نشسته است
و زخم زمین خوردن هایش را نگاه می کند...
بلند می شوم و ادامه می دهم
زخم های ملتهبم را بهانه نمی کنم.
می روم اما این بار تنها...

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

گهواره

دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر کجاست گهواره ی من؟؟؟
همون گهواره ای که خاطرم نیست همون امنیت حقیقی و راست
همون جايی که شاهزاده قصه همیشه دختر فقیر و می خواست
همون شهری که قد خود من بود
از این دنیا ولي خیلی بزرگتر نه ترس سایه بود نه وحشت باد
نه من گم می شدم نه یه کبوتر

               نگو بزرگ شدم نگو که تلخه نگو گریه دیگه به من نمی یاد
                               بیا منو ببر نوازشم کن دلم آغوش بی دغدغه ميخواد

تو این بستر پاییزی مدفون که هر چی نفس سبزه بریده
نميدونه کسی چه سخت موندن مثل برگ روی شاخه ی تکيده

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ستاره

یه روز تو زندگیم بودی ، همین جا روبروم بودی
اما آرزوم نبودی...

فک میکردم از آسمون ، باید بیاد یه روزی اون
تا آرزوم بشه تموم!

یه اشتباهی کردم و دل تو رو شکستم و
نمی بخشم خودم و

حالا پشیمون شدم و می خوام تو باشی پیشم و
حق داری که نبخشی...

شرمندتم که ستاره داشتم و دنبال اون می گشتم و شاکی از این بودم
که من ستاره ای ندارم

ستاره بود تو مشتم و تکیه می داد به پشتم و احساسش و میکشتم و

احســـاست و میکشتم....

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بوی گندم

بوی گندم مال من هر چی که دارم مال تو

یه وجب خاک مال من هر چی می کارم مال تو

اهل طاعونی این قبیله ی مشرقی ام

تویی این مسافر شیشه ای شهر فرنگ

پوستم از جنس شبه پوست تو از مخمل سرخ

رختم از تاول تنپوش تو از پوست پلنگ

تو به فکر جنگل آهن و آسمون خراش

من به فکر یه اتاق اندازه ی تو واسه ی خواب

تن من خاک منه ساقه ی گندم تن تو

تن ما تشنه ترین ، تشنه ی یک قطره ی آب

شهر تو شهر فرنگ آدماش ترمه قبا

شهر من شهر دعا همه گنبداش طلا

تن تو مثل تبر تن من ریشه ی سخت

تپش عکس یه قلب مونده اما روی درخت

نباید مرثیه گو باشم واسه خاک تنم

تو آخه مسافری خون رگ اینجا منم

تن من دوست نداره زخمی دست تو بشه

حالا با هر کی که هست هر کی که نیست داد میزنم...

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

نمي خواهم بميرم(اثری بی همتا از فریدون مشیری)

نمي خواهم بميرم، با كه بايد گفت؟
كجا بايد صدا سر داد؟
                در زير كدامين آسمان،
                           روي كدامين كوه؟
كه در ذرات هستي رَه بَرَد توفان اين اندوه
كه از افلاك عالم بگذرد پژواك اين فرياد!
كجا بايد صدا سر داد؟
فضا خاموش و درگاه قضا دور است
زمين كر، آسمان كوراست
نمي خواهم بميرم، با كه بايد گفت؟
اگر زشت و اگر زيبا
اگر دون و اگر والا
من اين دنياي فاني را
هزاران بار از آن دنياي باقي دوست تر دارم.
به دوشم گرچه بارغم توانفرساست
وجودم گرچه  گردآلود سختي هاست
نمي خواهم از اين جا دست بردارم!
تنم در تار و پود عشق انسانهاي خوب نازنين
بسته است.
دلم با صد هزاران رشته، با اين خلق
                           با اين مهر، با اين ماه
                           با اين خاك با اين آب ...
                                              پيوسته است.
مراد از زنده ماندن، امتداد خورد و خوابم نيست
توان ديدن دنياي ره گم كرده در رنج و عذابم نيست
هواي همنشيني با گل و ساز و شرابم نيست.
جهان بيمار و رنجور است.
دو روزي را كه بر بالين اين بيمار بايد زيست
اگر دردي ز جانش برندارم ناجوانمردي است.
نمي خواهم بميرم تا محبت را به انسانها بياموزم
بمانم تا عدالت را برافرازم، بيفروزم
خرد را، مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم
به پيش پاي فرداهاي بهتر گل برافشانم
چه فردائي، چه دنيائي!
             جهان سرشار از عشق و گل و موسيقي
و نور است ...
نمي خواهم بميرم، اي خدا!
                            اي آسمان!
                                    اي شب!
نمي خواهم
            نمي خواهم
                         نمي خواهم
                                    مگر زور است؟

فریدون مشیری

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

هرکسی هم نفسم شد... دست آخر قفسم شد
منه ساده به خیالم... که همه کار و کسم شد!!!

 

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عجیب است دریا ، همین که غرقش میشوی پس میزند تو را ، مثل تو

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

من دیــوانـه ی آن لحــظه ام کـه قــــلبت زیــــر ســـرم

دسـت و پـــا مـی زنـــد

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

شنیدم وقتی می رفتی رد پایت را پاک می كردی
بی خیال
من دنبال دلت بودم ... وقتی دلت با من نیست
برو خوش باش
چه فرقی می كنه تو كجا باشی.....!

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

وقتی به کسی بطور کامل و بدون هیچ شک و تردیدی اعتماد می کنید، در نهایت دو نتیجه کلی خواهید داشت :
شخصی برای زندگی...
یا
درسی برای زندگی...

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دیگـــــــــــــر اعتمادی در من نیست... تهی شده ام...با دستانی خالی و دلی پر......

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

باز هم می گویم
میان من و این بغض بی قرار


جای تو خالی..........

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ســــــکوت میکنم به احــــــترام
آن همه حـــــــرف که در دلـــم مـــــرد !

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

همیشه در حالی که یه عالمه حرف بیخ گلوت چسبیده ؛ یه عالمه اشک توی چشماته !
یه عالمه حسرت توی دلت تلنبار شده .... باید بگی : خب خداحافظ ... !!!

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

فال

فال مان هر چه باشد
باشــــــــــد
حالمان را دریاب...
خیال کن " حافظ " را گشوده ای و می خوانی..
" مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید "
یا ...
" قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود "
چه فرقی می کند ؟
فال نخوانده ی تو،
منــــــــم...

 

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

با هم اینجوری نبودیم
اصلاً قرار نبود اینجوری باشیم
قصه ما قصه عشق وعاشقی نبود اما...
چقدر زیبا گفته اند : عشق یک حادثه است...

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

من این روزها ....
صدای ..
ثانیه ثانیه .....
فراموش شدنم را می شنوم....

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

احمق بودن از اونجا شروع می شه که می گی این یکی با بقیه فرق داره!!!

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

در زنـدگـي زخـمـهـايـي هـسـت ؛

کـه فـقـط يـه نـفـر خـاص بـايـد بـوسـش کـنـه تـا خـوب بـشـه...

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تنهایی

باور کردم تنهایی را......

چقـــــــــــدر دلم کسی را نمی خواهد امشب!!!

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: شنبه 6 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

سفرکرده

ببـــــــار باران......

من سفرکرده ای دارم که یادم رفت آب پشت پایش بریزم...!!!

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: شنبه 6 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

سادگی

هر که با احساس شد خواهد شکست

این جواب سادگیست!!!

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: شنبه 6 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

درباره وبلاگ

این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را حرام دیدارش کردم!!!


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , honor.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM